اختلاس

فروشگاه اینترنتی نرم افزار سارو گرافیک اندروید98-مرجع بازی و نرم افزار اندروید اندروید98 بروزترینمرجع نرم افزار و بازی اندروید بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

تبلیغات

نویسندگان

آخرین نطرات کاربران

Negin - like - 1394/11/10
محدثه - دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی

که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟

بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟

انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست

سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی

من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم

بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی

غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی

دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی

حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟

حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟

نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب

دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی - 1394/9/10
سمانه - مطالبت قشنگن
بیگ لاااااااااایک - 1394/9/4
zikzin - - 1394/8/30
zeynab - - 1394/7/3
zeynab - - 1394/7/3
zeynab - راااس میگی - 1394/7/3
zeynab - - 1394/7/3
zeynab - خخخخ هههههه وبلاگه خوبی داری موفق باشی - 1394/7/3
zeynab - خخخخ - 1394/7/3

امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 144
بازدید دیروز : 83
بازدید هفته : 227
بازدید ماه : 467
بازدید کل : 4072
تعداد مطالب : 164
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

** **

اختلاس

بازدید: 250

فردا باید جزوه 300صفحه ای معلم ر بخونیم اینکه چیزی نیست بخون خیلی باحاله
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد بابک ... پسرک خودش را جمع و جور کرد،سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد،توی چشمان سیاه و مظلوم پسرک خیره شد و داد زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس، دفترتو سیاه و پاره نکن؟ ها!؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه میخام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم. پسرک چونه لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:خانوم... مادرم مریضه اما...بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که از گلوش خون نیاد...اونوقت میشه واسه خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یک دفتر بخره که من دفترای دادشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخاند و گفت بنشین بابک عزیزم... کاسه اشک چشم معلم روی گونه اش خالی شده بود، گردمبند طلای خود را باز کرد و در دستان بابک گذاشت و روی تخته سیاه نوشت: زود قضاوت نکنید...
پسرک خنده شیطانی کرد و نشست ...به خودش گفت چقدر اين معلم ساده است
خاطره بابک زنجانی از اولین اختلاسش - کلاس اول ابتدایی



می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: شنبه 30 آبان 1394 ساعت: 20:0 منتشر شده است
نظرات()

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبلیغات

متن

چت باکس


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 164
کل نظرات کل نظرات : 14
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 3

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 144
بازدید دیروز بازدید دیروز : 83
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 14
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 8
آي پي امروز آي پي امروز : 48
آي پي ديروز آي پي ديروز : 28
بازدید هفته بازدید هفته : 227
بازدید ماه بازدید ماه : 467
بازدید سال بازدید سال : 1480
بازدید کلی بازدید کلی : 4072

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 3.15.10.137
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

نظرسنجي

طرفدار کدوم تیم؟؟

درباره ما

home joke
به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان افزایش بازدید و آدرس rokosoft-link.rzb.ir لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته .

در صورت وجود لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود