جوک
یرزن و پیرمردی در خانه ای قدیمی زندگی میکردند....پیر مرد همیشه برای ماهیگیری به رودخانه میرفت و روزی دو ماهی میگرفت و ظهر به خانه می آورد و پیرزن برای ناهار ماهی ها را طبخ میداد...یکی از همین روزها پیرمرد به رودخانه رفت ولی بیشتر از یک ماهی نتوانست صید کند وقتی در راه بازگشت بود پیش خود گفت این یک ماهی را به خانه نخواهم بر و با آن طعمه ای درست میکنم و حیوانی شکار میکنم...بلاخره طعمه را آماده کرد و گودالی کند......چند دقیقه پشت بوته ها پنهان شد و منتظر شکار شد..در همین فاصله صدایی شنید ولی چیزی را نمیدید....که یک دفعه.......
.
.
.
.
.
.
.
.خرسی به او حمله کرد و او را همچون کاغذ پاره کرد و هر قسمت از اعضای بدنش را به سمتی پرتاب کرد تا او باشد از این غلط ها نکند پیرمرد خرف و نفهم یکی نیست بگه تو رو چه به این غلطا....
میرفتی خونه همون یه ماهی رو نصف میکردید میخوردید...پیرزن هم بدبخت نمیشد....
این مطلب در تاریخ: پنج شنبه 2 مهر 1394 ساعت: 13:18 منتشر شده است