جوک
یه روز با رفیقم رفتیم کوه هوا هم همچین دو نفره :( ماهم کرممون گرفت گفتیم بریم یه حالی به خودمون بدیم شاد شیم آقا چادرارو کشیدیم جلو و رفتیم پیشه یه دختر پسره ملوم بود از این جوجه هان منم رفتم جلو به پسره گفتم خانوم کی باشن؟ دختره گفت پسر داییمه به خدا نامزدیم باهم ! پسره هم اینجوری=) دختره رو کشیدم کنار گفتم اسمه داییت چیه؟ با تته پته گفت سعید رفتم پیشه پسره گفتم برادر اسمه بابات چیه ؟ پسره گفت اکبر من:) عه دختر جون شوما داییتو از پرورشگا اووردی؟ این که اسمه باباش اکبره که دختره :( باگریه به خدا این به من گفت بیا من نمیخواستم بیام اوهوم اوهوم اوهوم هق هق
من : آوا بیا بیرون بریم دیگه
پسره : چیییییییییی؟؟ :{ دختره هم با گریه ماته من شده بود ماهم که در رفتیم پسره هم هی دنباله ما بود دیگه وسطه راه خودش اوفتاد کفه زمین هر هر میخندید فک کنم الان دیگه نامزد کردن خخخخخخیاد بگیرین هم روحه خودمون شاد شد هم دوتا کرکسه عاشقو به هم رسوندیم
منبع:فور جوک
این مطلب در تاریخ: یک شنبه 5 مهر 1394 ساعت: 20:31 منتشر شده است